چشمانم خیس می شود
و حرف هایی تلخ
که از اعماق تنهایی ام بیرون می آید
دستم را بگیر
من به بودن تو نیاز دارم
گویی غمی در صدایت نهفته است
انگار سالهاست که من مرده ام
اما هنوز ذهن زخمی ام
یاد تو را نشانه می رود
عشق شیرین من
در کویر خلوت دلم با لبانی تشنه راه دشواری را در پیش گرفتم
می دانم که نیاز به جرعه آبی دارم تا خود را با آن سیراب نمایم
در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو
نگاهت برایم همچون رودخانه ایی است که هرگز درآن رکودی نیست
می خواهم که مرا به حال خود وا مگذاری و مرا همیشه با خود همراه سازی
بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم
بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم
زلالی عشقت را از من مگیر، انشای چشمت را برایم بخوان
تا با شنیدن آن سرشار از شادی شوم
ادامه مطلب ...